تو این هفته چند تا اتفاق عجیب برام افتاد.
یکی اینکه دیروز فهمیدم قسمتی از داستانم"داستان آنجل درقلب من قسمت5دو سه خط اول"رو توی مجله ی همشهری جوان نوشتن و جالبیش اینکه به اسم کس دیگه ای گذاشتن.
اینم منبعش که صدف جون گذاشته تو وبلاگش و به من خبر داده بود و خودش هم نمیدونست این قسمتی از داستان منه.
http://5g-evils.mihanblog.com/post/8
و من فهمیدم که داستانام داری کپی برداری میشه و توی چند تا وبلاگ دیگه دارن به اسم خودشون میذارن و بدون ذکر منبع.
و اینطور میشه که ارزش داستانای من از بین داره میره.از این به بعد مجبورم بخاطر این اتفاقات برای داستانام رمز بذارم و امکانشم هس که دیگه اصلا نذارم و وبلاگمو ببندم.
جالب اینجاس که یه بنده خدا که البته اسم نمیبرم اومده یکی از داستانامو تو وبلاگش گذاشته و با کمال پررویی اومده به خودم گفته که توی وبلاگش گذاشته ادعاشم اینه که میخواسته واسه داستانام مشتری پیدا کنه درصورتیکه من بچه نیستم دارم با اون آدم حرف میزنم:"میدونم خودت از قصد اینکارو انجام ندادی و فکر میکنم نمیدونی که نباید اثر یکی دیگه رو بدون ذکر منبع تو وبلاگت بذاری ازت میخوام دیگه تکرارش نکن نه فقط وبلاگ من بلکه همه ی وبلاگای دیگه این کار درستی نیس و کمتر از دزدی نیس."
شما بگین آیا من دروغ میگم؟
جالبه وقتی بهش گفتم برداشته میگه چرا منو میزنی؟خیلی جالبه توقع داره ازش تمجید و تکریم کنم هه.
تازه وقتی بهش گفتم حالا که اینجوره من دیگه این داستانو نمیذارم حالا خودت ادامه ش بده.بهم میگه باشه.
این دیگه بالاترین حد وقاحته.
اما من تصمیممو عوض کردم و واسه اینکه روی اونو کم کنم داستانمو ادامه میدم اما رمز دارش میکنم.
بچه ببخشید اینقد لهنم خشنه چون واقعا عصبانی ام واقعا از همتون عذر میخوام.
گوناگون...برچسب : نویسنده : رضا goonagoon بازدید : 334